تصنیف بخاطر تو از استاد بنان
بر دل ما تیر بلا می بارد از نگهی
عشوه گری کشته مرا با چشم دل سیهی
بر نگهی جان بازم چشم تو ای مهنازم
دل من تو به یک نگهت جانا شیدا کردی
ز شرار نگه به دلم شوری بر پا کردی
به یکی ساغر شد دل و دین از دستم
چه به جانم کردی که چنین سر مستم
به تو رو آوردم ز همه بگسستم
ز جهان بگذشتم به تو چون پیوستم
عزیز من دل ستان من
دگر تویی همچو جان من
تو جان جاویدی
تو صبح امیدی
تو نازنین چه به از این
گر وفا کنی یاد ما کنی
به عهد خود وفا کنی
خوش تو این دل مبتلا کنی
دل پریشانی
که آن تو را خواهد
تو را به جان خواهم
به جان بلا خواهم
دیدگاه خود را بگذارید